✘صفــــــر الیـــــــــــد✘

دست خالی ترینم...

خدایا خدایا نگاهم کن خیره ی خیره نگاهم کن

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

۱۶ مطلب در مهر ۱۳۹۲ ثبت شده است

 انسان صراط مستقیم است!

 

انسان صراط مستقیم است!

 

برداشت آزاد

به نام سلام؛ نام خدا

لطفاً جملات زیر را که فتح باب این مقال است با دقت بخوانید:

از جایتان تکان نخورید؛ نفس شما جای شماست؛ سرجایتان بمانید... تا بمانید.

تیشه به ریشه نفس خود نزنید؛ راه نجات این است و بس!

™  -اگر دنبال گنج سعادت هستید؛ زوایای زیرین زمین نفستان را بکاوید تا بیابید.

™  -اگر خواستید سفر کنید مسافر جاده نفس خود باشید.

™  -اگر خواستید به کسی توجه کنید: اَلنَّفس ثُمَّ النَّاس

™  -دست از خودبینی برندارید؛ اگر می خواهید خدابین شوید.

™  -اگر شوق لقای جانان در سر می پرورانید؛ جانتان را محکم بچسبید.

™  -اگر می خواهید خدا را پیدا کنید بکوشید تا خود را گم نکنید.

 

ادامـــــه مطلـــــب...

✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘

حساب. نگاشت:یوم الحساب.www

 

یوم الحساب.www
 
۱۲۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۹۲ ، ۱۳:۴۵
✘صفـــــر الیــــــــــــد✘

پرواز را بخاطر بسپار ؛ پرنده رفتنی ست

وقتی راه رفتن آموختی، دویدن بیاموز؛ و دویدن که آموختی، پرواز را.



راه رفتن بیاموز، زیرا راه‌هایی که می‌روی، جزئی از تو می‌شود و
سرزمین‌هایی که می‌پیمایی، بر مساحت تو اضافه می‌کند.

دویدن بیاموز، چون هر چیز را که بخواهی، دور
است و هر قدر که زود باشی، دیر.

و پرواز را یاد بگیر، نه برای اینکه از زمین جدا باشی، برای
آن که به اندازه فاصله زمین تا آسمان گسترده شوی.

من راه رفتن را از یک سنگ آموختم، دویدن
را از یک کرم خاکی و پرواز را ازیک درخت.

بادها از رفتن به من چیزی نگفتند، زیرا آنقدر در حرکت بودند که
رفتن را نمی‌شناختند! پلنگان، دویدن را یادم ندادند زیرا آنقدر دویده
بودند که دویدن را از یاد برده بودند.

پرندگان نیز پرواز را به من نیاموختند، زیرا چنان در پرواز خود
غرق بودند که آن را به فراموشی سپرده بودند!

اما سنگی که درد سکون را کشیده بود، رفتن را می‌شناخت و
کرمی که در اشتیاق دویدن سوخته بود، دویدن را می‌فهمید و
درختی که پاهایش در گل بود، از پروازبسیار می‌دانست!

آنها از حسرت به درد رسیده بودند و از درد به اشتیاق و از اشتیاق به معرفت.
وقتی رفتن آموختی، دویدن بیاموز. و دویدن که آموختی، پرواز را. راه رفتن بیاموز
زیرا هر روز باید از خودت تا خدا گام برداری.

دویدن بیاموز زیرا چه بهتر که از خودت تا خدا بدوی؛ و پرواز را یاد بگیر
زیرا باید روزی از خودت تا خدا پر بزنی.

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۲ ، ۲۲:۱۹
✘صفـــــر الیــــــــــــد✘

پرواز را بخاطر بسپار ؛ پرنده رفتنی ست

وقتی راه رفتن آموختی، دویدن بیاموز؛ و دویدن که آموختی، پرواز را.



راه رفتن بیاموز، زیرا راه‌هایی که می‌روی، جزئی از تو می‌شود و
سرزمین‌هایی که می‌پیمایی، بر مساحت تو اضافه می‌کند.

دویدن بیاموز، چون هر چیز را که بخواهی، دور
است و هر قدر که زود باشی، دیر.

و پرواز را یاد بگیر، نه برای اینکه از زمین جدا باشی، برای
آن که به اندازه فاصله زمین تا آسمان گسترده شوی.

من راه رفتن را از یک سنگ آموختم، دویدن
را از یک کرم خاکی و پرواز را ازیک درخت.

بادها از رفتن به من چیزی نگفتند، زیرا آنقدر در حرکت بودند که
رفتن را نمی‌شناختند! پلنگان، دویدن را یادم ندادند زیرا آنقدر دویده
بودند که دویدن را از یاد برده بودند.

پرندگان نیز پرواز را به من نیاموختند، زیرا چنان در پرواز خود
غرق بودند که آن را به فراموشی سپرده بودند!

اما سنگی که درد سکون را کشیده بود، رفتن را می‌شناخت و
کرمی که در اشتیاق دویدن سوخته بود، دویدن را می‌فهمید و
درختی که پاهایش در گل بود، از پروازبسیار می‌دانست!

آنها از حسرت به درد رسیده بودند و از درد به اشتیاق و از اشتیاق به معرفت.
وقتی رفتن آموختی، دویدن بیاموز. و دویدن که آموختی، پرواز را. راه رفتن بیاموز
زیرا هر روز باید از خودت تا خدا گام برداری.

دویدن بیاموز زیرا چه بهتر که از خودت تا خدا بدوی؛ و پرواز را یاد بگیر
زیرا باید روزی از خودت تا خدا پر بزنی.

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۲ ، ۲۲:۱۹
✘صفـــــر الیــــــــــــد✘

پرواز را بخاطر بسپار ؛ پرنده رفتنی ست

وقتی راه رفتن آموختی، دویدن بیاموز؛ و دویدن که آموختی، پرواز را.



راه رفتن بیاموز، زیرا راه‌هایی که می‌روی، جزئی از تو می‌شود و
سرزمین‌هایی که می‌پیمایی، بر مساحت تو اضافه می‌کند.

دویدن بیاموز، چون هر چیز را که بخواهی، دور
است و هر قدر که زود باشی، دیر.

و پرواز را یاد بگیر، نه برای اینکه از زمین جدا باشی، برای
آن که به اندازه فاصله زمین تا آسمان گسترده شوی.

من راه رفتن را از یک سنگ آموختم، دویدن
را از یک کرم خاکی و پرواز را ازیک درخت.

بادها از رفتن به من چیزی نگفتند، زیرا آنقدر در حرکت بودند که
رفتن را نمی‌شناختند! پلنگان، دویدن را یادم ندادند زیرا آنقدر دویده
بودند که دویدن را از یاد برده بودند.

پرندگان نیز پرواز را به من نیاموختند، زیرا چنان در پرواز خود
غرق بودند که آن را به فراموشی سپرده بودند!

اما سنگی که درد سکون را کشیده بود، رفتن را می‌شناخت و
کرمی که در اشتیاق دویدن سوخته بود، دویدن را می‌فهمید و
درختی که پاهایش در گل بود، از پروازبسیار می‌دانست!

آنها از حسرت به درد رسیده بودند و از درد به اشتیاق و از اشتیاق به معرفت.
وقتی رفتن آموختی، دویدن بیاموز. و دویدن که آموختی، پرواز را. راه رفتن بیاموز
زیرا هر روز باید از خودت تا خدا گام برداری.

دویدن بیاموز زیرا چه بهتر که از خودت تا خدا بدوی؛ و پرواز را یاد بگیر
زیرا باید روزی از خودت تا خدا پر بزنی.

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۲ ، ۲۲:۱۹
✘صفـــــر الیــــــــــــد✘

الـا بـذکـر الله تـطـمـئن الـقـلـوب 
اسـتـادی می فـرمـود :ایـن آیــه معـنـایـش ایـن نـیـست کــه
??
بـا ذکـر خـدا دل آرام می گـیـرد ??
این جـمـلــه یـعنی خــدا می گـویـد :
جوری سـاختــه ام تـو را کــه جـز بـا یـاد من آرام نـگیـری !!
تـفـاوت ظـریـفے است
اگر بیقـرارے ؛ اگر مشوشے ؛ اگر دلتـنـگے ؛ اگر دلگیرے ؛
گیـر کـار آنجـاست کـه هـزار یـاد ، جـز یـاد او
یـا علـاوه بـر یـاد او در دلـت جـولـان میدهد.


۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۲ ، ۰۵:۳۷
✘صفـــــر الیــــــــــــد✘

الـا بـذکـر الله تـطـمـئن الـقـلـوب 
اسـتـادی می فـرمـود :ایـن آیــه معـنـایـش ایـن نـیـست کــه
??
بـا ذکـر خـدا دل آرام می گـیـرد ??
این جـمـلــه یـعنی خــدا می گـویـد :
جوری سـاختــه ام تـو را کــه جـز بـا یـاد من آرام نـگیـری !!
تـفـاوت ظـریـفے است
اگر بیقـرارے ؛ اگر مشوشے ؛ اگر دلتـنـگے ؛ اگر دلگیرے ؛
گیـر کـار آنجـاست کـه هـزار یـاد ، جـز یـاد او
یـا علـاوه بـر یـاد او در دلـت جـولـان میدهد.


۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۲ ، ۰۵:۳۷
✘صفـــــر الیــــــــــــد✘

الـا بـذکـر الله تـطـمـئن الـقـلـوب 
اسـتـادی می فـرمـود :ایـن آیــه معـنـایـش ایـن نـیـست کــه
??
بـا ذکـر خـدا دل آرام می گـیـرد ??
این جـمـلــه یـعنی خــدا می گـویـد :
جوری سـاختــه ام تـو را کــه جـز بـا یـاد من آرام نـگیـری !!
تـفـاوت ظـریـفے است
اگر بیقـرارے ؛ اگر مشوشے ؛ اگر دلتـنـگے ؛ اگر دلگیرے ؛
گیـر کـار آنجـاست کـه هـزار یـاد ، جـز یـاد او
یـا علـاوه بـر یـاد او در دلـت جـولـان میدهد.


۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۲ ، ۰۵:۳۷
✘صفـــــر الیــــــــــــد✘
باوری محال
زمین خلق می شود، با کوه و دریا و جنگل و با همه موجودات کوچک و
بزرگش، و آسمان در اطراف آن، در میان منظومه ای پر از ستاره و
سیاره و در میان کهکشانی که گویا بی انتهاست.

میلیون ها سال می گذرد و گردونه هستی می گردد و در هر لحظه از این
زمان دراز، همه ذرات عالم هستی، هر یک به کاری و وظیفه ای در تکاپوی بودن
سر به کار خود نهاده و مدار هستی خود را می پوید.

همه در نظمی معیّن و قدری مشخص؛
نه ذره ای نا همگونی و نه اندکی بی نظمی.

تو هیچ باورت می شود که این گذر با عظمت و این حرکتِ شگرفِ
همگون، رو به سوی هدفی نباشد و مقصدی را نجوید؟

باورت می شود که تصادفی، جرقه ای و برخوردی این همه
را چنین همگون و بی هیچ خدشه پدید آورد و سالیانی به تصادف در
پی تصادف بگذراند و رو به کمال بکشاند و پس از آن دیگر هیچ؟

کیست که باور کند هستی، بازیچه ای است بیهوده و بی هدف
که به تصادف پدید آمده؛

کاش چشم دل باز می کردیم1



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۲ ، ۰۶:۲۵
✘صفـــــر الیــــــــــــد✘
باوری محال
زمین خلق می شود، با کوه و دریا و جنگل و با همه موجودات کوچک و
بزرگش، و آسمان در اطراف آن، در میان منظومه ای پر از ستاره و
سیاره و در میان کهکشانی که گویا بی انتهاست.

میلیون ها سال می گذرد و گردونه هستی می گردد و در هر لحظه از این
زمان دراز، همه ذرات عالم هستی، هر یک به کاری و وظیفه ای در تکاپوی بودن
سر به کار خود نهاده و مدار هستی خود را می پوید.

همه در نظمی معیّن و قدری مشخص؛
نه ذره ای نا همگونی و نه اندکی بی نظمی.

تو هیچ باورت می شود که این گذر با عظمت و این حرکتِ شگرفِ
همگون، رو به سوی هدفی نباشد و مقصدی را نجوید؟

باورت می شود که تصادفی، جرقه ای و برخوردی این همه
را چنین همگون و بی هیچ خدشه پدید آورد و سالیانی به تصادف در
پی تصادف بگذراند و رو به کمال بکشاند و پس از آن دیگر هیچ؟

کیست که باور کند هستی، بازیچه ای است بیهوده و بی هدف
که به تصادف پدید آمده؛

کاش چشم دل باز می کردیم1



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۲ ، ۰۶:۲۵
✘صفـــــر الیــــــــــــد✘
باوری محال
زمین خلق می شود، با کوه و دریا و جنگل و با همه موجودات کوچک و
بزرگش، و آسمان در اطراف آن، در میان منظومه ای پر از ستاره و
سیاره و در میان کهکشانی که گویا بی انتهاست.

میلیون ها سال می گذرد و گردونه هستی می گردد و در هر لحظه از این
زمان دراز، همه ذرات عالم هستی، هر یک به کاری و وظیفه ای در تکاپوی بودن
سر به کار خود نهاده و مدار هستی خود را می پوید.

همه در نظمی معیّن و قدری مشخص؛
نه ذره ای نا همگونی و نه اندکی بی نظمی.

تو هیچ باورت می شود که این گذر با عظمت و این حرکتِ شگرفِ
همگون، رو به سوی هدفی نباشد و مقصدی را نجوید؟

باورت می شود که تصادفی، جرقه ای و برخوردی این همه
را چنین همگون و بی هیچ خدشه پدید آورد و سالیانی به تصادف در
پی تصادف بگذراند و رو به کمال بکشاند و پس از آن دیگر هیچ؟

کیست که باور کند هستی، بازیچه ای است بیهوده و بی هدف
که به تصادف پدید آمده؛

کاش چشم دل باز می کردیم1



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۲ ، ۰۶:۲۵
✘صفـــــر الیــــــــــــد✘