باران من
کدام دست نوازشگر مثل دستهای
تو گرد و غبارغم و غصه از این دل گرفته می زداید ؟
کدام صمیمی مهربان مثل تو می تواند با لبخند خویش
دلها را به امید پیوند بزند ؟
کدام ابر سخاوتمند مثل تو سرسبزی و نشاط را به خاک
تشنه ، ارزانی می کند ؟
یک نگا ه تو کافی است تا کویر به سرسبزی بنشیند و
غنچه ها بخندند.
با یک اشاره ی تو درخت سیب ، به بار می نشیند و
انارها ترک بر می دارند.
در زیر سایبان چشمان توست که ستاره ها چشمک می
زنند و رودها به خروش می آیند.
هستی برای تو تعظیم می کند و آدمی ، مضطر و مضطرب
چشم انتظار صبحی است که شب ندارد.
ای همواره آرامش با تو!
این دلهای پر از اضطراب و اضطرار را به آرامش
پیوند بزن.
دیگر چه بگویم ؟ وقتی همه ی حرفهایم را می دانی.
دیگر نجوا برای چه ؟ که واژه واژه هایم را می
شناسی ؟
دیگر چه اصراری ؟ وقتی قلبم را تصرف کرده ای.
این کلمات سیاه ، ترجمان رازهایی است که با تو می
گویم.
این جملات مبهم ، شعله های آتش این درون سوخته است
و گرنه تو که به من از من آشناتری.
اگر با این حروف مقطع و این واژه های لال ، با تو
به زمزمه می نشینم برای
آن است که می دانم صدایم را می شناسی و می دانی
پشت این پژواک لرزان
درونم یک جهان امیدواری ، پنهان شده است.
به راستی کدام زمزمه ، بی تو به ثمر می نشیند و
کدام امن یجیب
بی آمین تو مستجاب می شود ؟
تو راز نورانی اینهمه آرزویی و گرنه من کجا و
اینهمه امید کجا ؟
تو سر چشمه ی بیکرانه ترین اقیانوس محبتی و گرنه
من کجا و اینهمه طلب کجا ؟
تشنه ام
مثل خاک ، باران را
تشنه ام
مثل کودکی ، مهر مادر را.
تشنه ام
مثل غنچه ای ، نور آفتاب را.
پس
باران من!
ببار
آفتاب من!
بتاب
مهربان من!
به نوازشی
مرا رو به راه کن.