به آغوش گرم و کوچک من بیا
به آغوش گرم و کوچک من بیا
وقتی تنهائیت از افق نگاه مبهوتت
تا آسمان بیکران خدا پر می کشد
و کسی نیست که برایت زنده بماند و زندگی کند
به آغوش گرم و کوچک من بیا
وقتی ثانیههای حیات چون سال برتو میگذرند
و دیگر در دیار تو گلی نمی روید که جان تو را معطر کند
وقتی مرگ در دو قدمی تو نفس می کشد و جوان میشود
وقتی دار و ندار جهان به پای اسلحههایی میریزد که فقط بلدند آدم بکشند
به آغوش گرم و کوچک من بیا
وقتی صدای مسلسلهایی که تمام هنرشان نابود کردن است
پرده نازک گوش تو را نشانه میروند
وقتی که دد منشان عمق ترس و تنهایی تورا نمی فهمند
و با نگاههای هیز شان پلیدانه قهقهه میزنند
تا دندانهای کرمخوردهشان را به چشمان آسمانی وحشت زده تو نشان دهند
به آغوش گرم و کوچک من بیا
وقتی تمام سرگرمی دنیای کوچک تو
سرگشتگی در میان ویرانه های تنهائیست
و مبهوت ماندن از آنچه بر سر رویاهای کودکانه ات آمده
وکسی نیست که تو را ازمیان آوارهای غم برهاند
و به مهمانی شاد گلها و شاپرکهای مهربان ببرد
عزیز دلم!
به آغوش گرم و کوچک من بیا...
منبع: آیه های انتظار
موفق باشید