چشمه ای از زندگی
در گوشه ای از وجود من، در اعماق درونم چشمه ای می جوشد؛
چشمه
ای که در همه جایِ من جاری و ساری است و در ذره ذره
وجودم
موجی آرام، لطیف و روح بخش می افکند.
در
درون من همراه با حس گرسنگی، تشنگی، عشق، عاطفه و مجموعه ای از
احساسات
مختلف، حسی می جوشد که مرا نه به سوی عالم خاک، که به بالا می کشاند.
حسی که
مرا به فروتنی و خاکساری در برابر وجودی برتر و فراتر وامی دارد.
خردی
مرا، کوچکی ام را و ناتوانی ام را به من می نمایاند و مرا به پرستش وجودی
غنی،
سرشار و بزرگ فرا می خواند.
حس
پرستش، چشمه ای زلال است با موج هایی به غایت نرم و لطیف، ولی
روح
بخش و جان افزا که همه وجود مرا در بر می گیرد
و آرام
آرام رو به بالا می کشاند.
چشمه
ای پاک و زندگی آفرین که در میان همه مخلوقات هستی، تنها
به من،
یعنی به انسان عطا شده و در من حیاتی فراتر
از
حیات همه مخلوقات جاری می کند.