و خدایی که در این نزدیکیست! و بـنـده ای دورتـر از دور!!!
و یـک سیب ... !
بـنـده ای ...
دورتر از دور در دنـیـای خـویـش ...
و خــــــــدایــی که در ایــن نـزدیـکـیست !!!!
و خدایی که در این نزدیکیست! و بـنـده ای دورتـر از دور!!!
و یـک سیب ... !
بـنـده ای ...
دورتر از دور در دنـیـای خـویـش ...
و خــــــــدایــی که در ایــن نـزدیـکـیست !!!!
و خدایی که در این نزدیکیست! و بـنـده ای دورتـر از دور!!!
و یـک سیب ... !
بـنـده ای ...
دورتر از دور در دنـیـای خـویـش ...
و خــــــــدایــی که در ایــن نـزدیـکـیست !!!!
زیباترین قسم
نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچیک از مردم این آبادی...
به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم می گذرد،
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند...
لحظه ها عریانند.
به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز.
«سهراب سپهری»
زیباترین قسم
نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچیک از مردم این آبادی...
به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم می گذرد،
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند...
لحظه ها عریانند.
به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز.
«سهراب سپهری»
زیباترین قسم
نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچیک از مردم این آبادی...
به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم می گذرد،
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند...
لحظه ها عریانند.
به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز.
«سهراب سپهری»
و تو را برانگیختند تا انسان دوباره خلق شود و انسانیّت نفسی تازه کند...
و تو را برانگیختند تا انسان دوباره خلق شود و انسانیّت نفسی تازه کند...